امیرمحمد و امیررضا نازنین های مامان و بابا

یه دونه کوزه داشتیم که خیلی کوچیک بود فکر کردیم که روش طرح بکشیم بعد اینکه روش طرح کشیدیم چند تا گل داشتیم که خیلی ریز بود اونها رو هم چیدیم وتوی کوزه گذاشتیم به قدری قشنگ شده بود که خودمون هم فکرش رو نمی کردیم     ...

دیروز مهمون داشتیم خواهرم اومده بود براشام کتلت درست کردیم سفره رو پهن کردم ووسایلها روچیدم خواهرم با برادرم رفته بودند تلویزیون رو بگیرن وقتی رسیدند موقع اذان شده بود پدرم رفته بود نون سنگک بخره برا همین سفره نون نذاشتیم موقع اومدن قیف بامیه هم خریده بودند وامروززکیه برا افطار بامیه درست کرد بیشتر شبیه کوش فیل شده بود ...